سومین روز محرم
بر کاروان عشق چه گذشت؟
يکشنبه 2 شهريور 1399 - 10:24:59
خبرگزاری صداوسیما
به گزارش پایگاه خبری نسیم شرق ، عبیدالله بن زیاد در روز دوم محرم نامه‌ای را برای امام حسین(ع) ارسال می کند و می‌نویسد: «که یزید مرا فرمان داده که یا از تو و یارانت بیعت گرفته و تسلیم ما شوید و یا شما را زنده نگذارم» ؛ امام حسین (ع) جواب نامه عبیدالله را نمی‌دهند و به فرستاده او می‌فرمایند که برای عبیدالله بن زیاد عذابی سخت در انتظار است و بدین ترتیب عبیدالله، عمربن سعد را فرمان داد تا به جنگ با امام برود.
 
عمر بن سعد که وعده حکومت بر ری را از عبیدالله گرفته بود از جنگ با امام حسین(ع) می‌ترسد و فرمان عبیدالله را قبول نمی‌کند، اما عبیدالله شرط حکومت بر ری را جنگ با امام حسین(ع) می‌خواند و عمر بن سعد در شرایطی که اطرافیانش او را از این کار منع می‌کردند قبول کرد که به جنگ با امام حسین(ع) برود.
 
 
لشکر کفر مقابل کاروان امام حسین(ع)
 
ورود عمر بن سعد در روز سوم محرم با 4 هزار سپاه از اهل کوفه به کربلا 
هنگامی که عمر بن سعد به کربلا وارد شد، عره بن قیس احمسی را نزد امام حسین(ع) فرستاد تا از امام سؤال کند برای چه به این مکان آمده است و چه قصدی دارد؟ چون عزره از جمله کسانی بود که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد و پس از آن عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را دعوت به کوفه کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند. 
تمامی آنها از رفتن به خدمت امام حسین(ع) خودداری کردند ولی شخصی به نام کثیر بن عبدالله شعبی برخاست و گفت: «من به نزد حسین رفته و اگر بخواهی او را می‌کشم». عمر بن سعد گفت: «چنین تصمیمی را فعلا ندارم، ولی به نزد او برو و از او سؤال کن به چه منظوری به اینجا آمده است؟»
 
کثیر بن عبدالله به طرف امام حسین(ع) رفت و ابوثمامه صائدی که از یاران امام بود چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد: «این شخص که می‌آید بدترین مردم روی زمین است»؛ پس ابوثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت: «شمشیر خود را بگذار و نزد حسین برو!» کثیر گفت: «به خدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را می‌رسانم در غیر این صورت برمی‌گردم». ابوثمامه گفت: «من دستم را روی شمشیرت می‌گذارم تو پیامت را ابلاغ کن». کثیر بن عبدالله گفت: «به خدا سوگند هرگز نمی‌گذارم چنین کاری کنی». ابوثمامه گفت: «پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشت کاری هستی و من نمی‌گذارم به نزد امام بروی». پس از این مشاجره و نزاع،کثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد.
 
عمر بن سعد شخصی به نام قره‌ بن قیس حنظلی را به نزد خود فرا خواند و گفت: «ای قره، حسین را ملاقات کن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو». قره بن قیس به طرف امام حرکت کرد؛ امام حسین(ع) به اصحاب خود فرمودند: «آیا این مرد را می‌شناسید؟» حبیب بن مظاهر عرض کرد: «آری!‌ این مرد، تمیمی است و من او را به حسن رأی می‌شناختم و گمان نمی‌کردم او را در این صحنه و موقعیت مشاهده نمایم». آنگاه قره بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ کرد، امام حسین(ع) فرمودند: «مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده‌اند و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت»؛ قره چون خواست برگردد حبیب بن مظاهر به او گفت: «ای قره وای بر تو چرا به سوی ستمکاران باز می‌گردی؟، این مرد را یاری کن که بوسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتی». قره گفت: «من پاسخ این رسالت را به عمر بن سعد برسانم، سپس در این امر اندیشه خواهم کرد». پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او را از جریان باخبر ساخت
عبیدالله به عمر بن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم از حسین بن علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند اگر چنین کرد ما نظر خود را خواهیم نوشت.
چون نامه به دست عمر بن سعد رسید، گفت: می‌پندارم که عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست؛ عمر بن سعد نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام نرسانید زیرا می‌دانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.
 
عبیدالله بن زیاد در نخیله
عبیدالله شخصا از کوفه به طرف نخیله حرکت کرد و کسی را نزد حصین بن تمیم  فرستاد و او به همراه چهارهزار نفر که با او بودند به نخیله آمده و سپس کثیر بن شهاب حارثی و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسماء‌بن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر گردش کنید و مردم را از اطاعت و فرمانبرداری از یزید و من فرمان دهید و آنان را از نافرمانی و برپا کردن فتنه برحذر دارید و آنان را به لشگرگاه فرا خوانید.
پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله بن زیاد بازگشتند و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه‌ها و گذرگاه‌ها می‌گذشت و مردم را به پیوستن به لشکر عبیدالله بن زیاد تشویق می‌کرد و آنان را از یاری امام حسین(ع) بر حذر می‌داشت.
 
عبیدالله گروهی سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نیاز او از وجود آنها استفاده شود و در هنگامی که او در لشکرگاه نخیله بود شخصی به نام عمار بن ابی سلامه تصمیم گرفت که او را ترور کند، ولی موفق نشد به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.

http://nasimesharq.ir/fa/News/6568/بر-کاروان-عشق-چه-گذشت؟
بستن   چاپ